پرنسس پرنیان

در ابتدا کلمه بود...

در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود... (انجیل به روایت یوحنا) حدیث داریم که قبل از به دنیا اومدن، اسم بچه تونو بزارید.   پرنسس من پرنیان بانو.  یه مدتیه که شدیدا" دنبال اسم واست می گردم. هی میرم تو سایت ثبت احوال و بهترین نام ها رو از قسمت راهنمای نام گزینی چک می کنم و از بابایی هم نظر میخوام. البته بابایی زیاد همکاری نمیکنه! یعنی شاید هنوز حضورتو زیاد جدی نگرفته. ولی تو به اندازه یه موجود شناسنامه دار برام موجودیت داری! دوست داشتم اسمی باشه که هم به اسم خودم بخوره هم به اسم بابایی و هم به اسم داداشی! این شد که بین همه اسمایی که کاندید شده بودن فعلا" من و بابایی روی پرنیان توافق داریم. اینم آدرس سایت : ...
19 ارديبهشت 1390

هنوز یه شعری، یه نقاشی!

پرنیکای عزیزم سلام. شاید یه کم عجیب باشه که مادری بخواد برای دختری بنویسه که هنوز نمیدونه کی به دنیا میاد یا اصلا" میاد یا نه؟ به هر حال پرنیکا جون من تورو چند ماهه به دنیا آوردم (البته توی ذهنم!). تولدت مبارک عزیزم. راستش دخترم من این وبلاگو برای درد دل کردن با تو ساختم. شاید یه روزی خودت به وجود اومدی بزرگ شدی و مادر شدی و توی همین وبلاگ برای دخترت درد دل کردی... اونوقت می فهمی چه درد بزرگیه که کلی حرف ناگفته توی سینه ات باشه و هیچکی رو برای درد دل مناسب ندونی به جز یه موجود کوچیک و نازنین که از جنس خودته از گوشت و خون و پوست خودته.مخصوصا" اگه دستات همیشه آبستن نوشتن باشه... خلاصه چند ماهی میشه که این وبلاگو برات ساختم ام...
19 ارديبهشت 1390

سال نو مبارک!

دخترم همه هستی من این اولین بهاریه که تو توی وجودم خونه کردی. ایشاا... به زودی بتونم گرمای وجود نازنینتو توی آغوشم حس کنم و برق چشماتو ببینم وقتی با شیطنت به سفره هفت سین نوروز خیره شدی و با انگشتای کوچولوت که الهی من قربونشون برم هی میخوای وسایل سفره رو انگولک کنی... راستش بابا بالاخره دی ماه پارسال منو راضی کرد تا واسه به دنیا اومدنت برنامه ریزی کنیم. منم رفتم دکتر واسه چک آپ های اولیه. خب دکترم یه سری آزمایشا داد و اینجور چیزا... هنوز نرسیدم برم دنبال آزمایشا. ولی گفت حداقل سه ماه باید قرص فولیک اسید مصرف کنی، مام که حرف گوش کن! گفتیم چشم!  از دی ماه شروع کردم قرص خوردن. میخواستم ورزش برم که توی زمستون اصلا" وقتشو نداشتم. چون ...
15 فروردين 1390