پرنسس پرنیان

بالش بارداری

کم کم دارم سنگین میشم و باید بیشتر به وضعیت خوابم دقت کنم. مثلا" دکترا میگن برای خونرسانی بهتر ترجیحا" باید به پهلوی چپ بخوابین یا زیاد نباید به پشت بخوابین یا تابلوئه که اصلا" نباید دمر بشیم.... بخاطر همین من به جای اینکه شونصد تا بالش پشت و جلو و زیر پاهام بزارم یه بالش مخصوص بارداری برای خودم طراحی کردم و دوختم که بعدها هم میشه ازش به عنوان بالش شیردهی و بعدش به عنوان یه آلونک کوچیک برای نشستن نینی استفاده کرد. البته چون تجربه اولم بود یه کم ایراد داره اما بالاخره کارمو راه میندازه. اینم عکسشه: ...
22 فروردين 1391

سال نو مبارک!

سلام به دخمل گلم. میدونم هیج توجیهی قابل قبول نیست که چرا دیر سال نو رو بهت تبریک میگم. نه اینکه کار داشتم، نه اینکه وقت نداشتم، نه اینکه به نت دسترسی نداشتم، هیچی......... اما خب..... چه میشه کرد؟ وقتی بزرگتر بشی میفهمی خیلی چیزا رو باید گذاشت و گذشت! (حالا اینم توجیه نیست که مثلا" خواستم بهت درس اخلاق و زندگی بدم!) به هر حال ماهی رو هر وقت از آب بگیری طفلکی میمیره. گفتم ماهی یادم افتاد امسال ما به نشونه خونواده سه نفریمون سه تا ماهی گلی خریدیم. یه دونه قرمز درشت که بابات میگفت این منم، یه دونه مشکی سه بال کوچولو و وروجک که آدمو یاد تو مینداخت از بس ورجه وورجه میکرد و یه دونه طلایی متوسط که اونم لابد من بودم دیگه!!! اسماشونم ...
15 فروردين 1391

من می توانم!

سلام به دخمل گلم. اومدم از دنیای پیرامونت یه گزارشی بدم و برم. راستش دیگه رسما" شیکمی که لونه تو باشه، دست و پاگیر شده و تو چشمه و حسش می کنم! (البته ظاهرا" شیکمم به پهلو کشیده.) اما فعلا" جز همین شیکمه که داره میلیمتری جلو میاد، دخمل ناز خودم هیچ اذیت و آزاری برام نداره قربونش برم و نجیب و نازنین گوشه دلم به حالت خبردار وایساده. حتی برعکس خیلی از نینی ها خیلی کم تکون میخوری و نهایتا" صبح وقتی از خواب بیدار میشم یه کم ورزش صبحگاهی انجام میدی و یا بعد از غذا خوردن با تلنگرات یه کم ازم تشکر می کنی.  هنوز خوشبختانه برای کارای روزمره ام محتاج کسی نیستم. هنوز خودم میتونم بند کفشامو ببندم، جورابامو خودم پام بکنم، ظرفا رو بشورم، کارای ...
14 فروردين 1391

چهارشنبه ترقونی!

دیشب چهارشنبه سوری بود و مامانی با دوستای دوران دبیرستانش که از طریق یه شبکه بد بی تربیت فیل شده! دوباره اونارو پیدا کرده بود خونه یکی از دوستاش قرار داشت. (خاله سوگند) بابایی هم که طبق معمول بخاطر آتیش بازیای امشب، آماده باش بودن و اداره بود. خلاصه مامی زودتر اومد خونه و حاضر شد و خاله سیما اومد دنبالش، با هم رفتن دنبال خاله فائزه و خواهرش و بعدشم رفتیم مهمونی.... خیلی بهمون خوش گذشت، کلی خاله شیطون که هنوز هیچکدومشون درست و حسابی بزرگ نشده بودن، دور هم جمع بودن و دو تا پسر گل به اسمهای علی(پسر خاله ایمانه) و فرنود(پسر خاله فائزه). بعدشم که دوباره با همون اکیپ از میون تیر و ترقه های ملت گذشتیم و برگشتیم خونه. فرداشبم که تفلد پسرعم...
24 اسفند 1390

سونوی 20 تا 22

سلام به خوشگل ترین دخمل دنیا. روز دوشنبه 15 اسفند بعد از کلی دردسیر کشیدن دنبال سونوگرافیست خوب، بالاخره رفتیم پیش دکتر ش. توی مسکن که دستگاههای مجهزی داشت و حتی یه LCD بزرگ گذاشته روبروی ادم تا هرچی توی شکمشه رو ببینه. مامانیت تا ساعت 5 کلاس داشت. بابایی قبلا" رفته بود و زحمت گرفتن وقتو کشیده بود. خلاصه مام ساعت 7.5 رفتیم اونجا و به محض اینکه از در رفتم تو، اسممو صدا زد. منم رفتم داخل و دکتر شروع کرد به توضیح دادن در مورد اعضای بدنت. (آخه سونوی هفته 20 تا 22 برای بررسی سلامت اعضای بدنه) منم فوری موبایلو درآوردم و بعد از گرفتن اجازه از دکتر شروع کردم از وول خوردنای تو و توضیحات دکتر روی تصویرت فیلم گرفتم. خیلی باحال بود، قلب کوچولو...
24 اسفند 1390

دمیدن روح تو وجود نازنینت...

تو امروز 4 ماه و 9 روزت ميشه. دوستای مامانی میگفتن ٤ ماه و ١٠ روزگی روح توی بدنت دمیده میشه. منم این روزا همش به این فکر می کنم که کی این روح مبارک تو بدنت حلول می کنه؟ ديشب توي خواب يه چيزايي حس كردم، حتي حس كردم يكي داره پهلومو قلقلك ميده.... اونقدر حسش واقعي بود كه با جيغ و ناله از خواب پريدم...... فكر كنم روح تو وجود نازنينت دميده شد. امروز صبح هم بالاخره اولين تكوناتو مثل چند ضربه کوچولو تلنگرمانند حس كردم.... نميدونم همه اينا توهم بوده يا نه..... ولي خيلي حس خوبي دارم...... كاش ساعتشو يادداشت ميكردم.... نيمه هاي شب بود.....
2 اسفند 1390

میخوام غربالت کنم!

سلام به جوجوی خودم. خوبی؟ جات گرم و راحت هست؟ امروز تو ١٦ هفته و ٢ روزته و میخوام ببرمت آزمایش غربالگری ازت بگیرم. جونم برات بگه که این آزمایشو معمولا" بین هفته ١٥ تا ٢٢ جنینی برای بررسی سلامت جنین انجام میدن. دکترت گفته برم آزمایشگاه پاستور یا پارس. حالا دیگه نمیدونم سر از کدوم در میارم.... یه هفته دیگه تو ٤ ماهو تموم می کنی و پا میزاری توی ماه پنجم و من هنوز وجودتو به هیچکی اعلام نکردم، حتی به مادرم....... نمیدونم..... شاید این خودخواهی به نظر برسه، اما دلم میخواد تا هرزمان که تونستم تورو مث یه راز کوچولو توی دلم نگه دارم......... تو تنها چیز با ارزشی هستی که من دارم و فعلا" فقط و فقط مال خودمی...... چند شب پیش یه مستند میدیدم از ا...
17 بهمن 1390

آخر دنیا

سلام........... امروز یه فیلم دیدم راجع به آخر دنیا......... عزیزم همونطور که میدونی (شایدم نمیدونی!) یه آقایی به اسم نوسترآداموس ٥٠٠-٦٠٠ سال پیش، پیشبینی کرده که دنیا توی ٢١ دسامبر سال ٢٠١٢ تموم میشه! به همین راحتی؟؟؟؟؟؟ نه بابا زیاد راحت و الکی هم نیستا!!!!!! کلی چیز میز قبلش قراره اتفاق بیفته....مثلا" سیل، زلزله، جنگ و خیلی اتفاقات ناخوشایند دیگه.... الانم که توی سال ٢٠١٢ هستیم. یعنی وقتی که قراره دنیا به آخرش برسه، توی نازنین هنوز ٦ ماهت نشده! من نمیدونم این اتفاق واقعا" قراره بیفته یا نه؟ حتی اگه ٢١ دسامبر ٢٠١٢ (٣٠ آذر ١٣٩٠) دنیا تموم نشده بالاخره یه روز دیگه تموم میشه!!!!!!! بهرحال حتی اگه قرار باشه کمتر از ٦ ماه باهات...
30 دی 1390