پرنسس پرنیان

دومین سونو

ديروز رفتم سونو. بهم گفت همه چي نرماله. اما احساس كردم هيچي از NT و NB نميدونه!!!! از هرچي سونوئه متنفر شدم. ديگم نميرم سونو.... شبشم تشنج كردم و از شدت لرز تمام بدنم مي لرزيد... اما از ترس اینکه بازم مثل اوایل بارداری تبم بالا نره، جرئت نمیکردم زیاد خودمو بپوشونم.... حس می کردم یه گربه پنجولای خیسشو به پشتم می کشید.... اول رفتم ا.شبیری،اما از بس شلوغ بود اصلا" بهم وقت نداد. نيم ساعت تمام به منشيش التماس كردم..... فايده نداشت. 13 هفته و 3 روزم بودم ديگه نمي تونستم براي سونوي NT بيشتر از اين دير كنم.... اين بود كه مجبور شدم برم سونوي افق (نظری)... فقط يه برگه داده كه توش نوشته BPD برابر 21 و به اصرار خودم اندازه سرويكسمم گرفت كه 35 ب...
30 دی 1390

پریناتال بدقلق و تشخیص جنسیت خانگی!!!

ديشب وقتي داشتم پريناتال ميخوردم با اينكه نصفش كرده بودم اما بازم گلاب به روتون بالا آوردم. بعدش كلي گريه كردم كه چرا بدنم نميزاره من پريناتال بخورم و به بدن جوجوم ويتامين برسه؟ گناه داره!! ديشب از ترس بالا آوردن ديگه نخوردمش. ديگه حتي وقتي قوطيشم مي بينم ازش بدم مياد!!! امروز با مادرایی که قراره نینی هاشون با تو بدنیا بیان همش راجع به روشهای سنتی تشخیص جنسیت شوخی میکردیم.... تازه ترین روش این بود که هرکی جیشش روشن باشه مادرشوهره و مال هرکی تیره باشه مادرزنه!!! یعنی هرچي روشن تر، پسرتر!!! هرچي تيره تر، دخترتر!!!!! روشهای قبلیم برات یه دور میگم: هر کی توی چشم راستش یه علامت V داشته باشه مادرشوهره و هر کی توی چشم چپش داشته با...
30 دی 1390

اولین سونوت

توجه فرمائید! توجه فرمائید! به خبری که هم اکنون به دستمان رسیده توجه فرمائید!!! دقایقی پیش در یک سونوی شکمی بالاخره حلول ماه روی زیبای پرنیان کوشولو رویت گردید!!! دفتر مقام معظم بنده فردا را به عنوان عید سعید پرنیان به چشم انتظاران اعلام و تبریک می گوید! و اما مشروح اخبار! جواب سونوي بنده: درينگ درينگ!!! سايز رحم بزرگتر از حد نرمال است. اكوي ميومتر طبيعي است. درون نميدونم چي چي اندومتر تصوير يك ساك حاملگي حاوي يك جنين كوچك با ضربان قلب منظم و 405 ديده شد(؟) سونوگرافي نمي دونم چي چي حدود 6W2D است (فكر كنم سن جنينه، درسته؟) نميدونم چي چي اطراف ساك قابل توجه است. تخمدانها طبيعي است. هوریااااااااااااااااااااااااااااااااا! ای...
30 دی 1390

دکتربازی!

سلام عسلم. روز شنبه ساعت ٨.٥ برای اولین بار بعد از بارداری رفتیم مطب دکتر صانعی. تا ساعت ٩.٥ معطل شدیم. چون مطب خیلی شلوغ بود و ما هم وقت قبلی نداشتیم. خلاصه من و بابایی توی مدتی که معطل بودیم یه سر رفتیم پاساژ صدف طبقه پایینش و سیسمونی دیدیم. نمیدونی چه چیزای بامزه ای بودن.... آقاهه یه سری توضیحات کلی راجع به وسیله های مورد نیاز برای نینی داد و پیشنهاد کرد که بجای تخت، برات تخت و پارک بخریم. من اصلا" از تخت و پارک خوشم نمیاد. شاید به خاطر اینکه زیرش خالیه و به آدم احساس امنیت نمیده!!! شاید تنها مزیتش قابل حمل بودنشه... بابایی ولی براش جالب بود.... خلاصه یه لیست و کاتالوگ گرفتیم و برگشتیم مطب. وقتی نوبتم شد رفتم تو خدمت سید بزرگو...
13 دی 1390

عق!!!!!!!!!

سلام. خوفی؟ چند روزیه که بیسکویتایی که صبحها میخورم تا حالت تهول!!! نگیرم تموم شده بود و تنبلیم میومد برم بخرم. آخه این روزا تا ولت می کنم میری یه گوشه دلم و رخت چرکاتو جمع می کنی و هی توی دلم رخت میشوری!!! بچه به این تمیزی والا نوبره!!! باید بگم در و همسایه هم رخت چرکاشونو بیارن برات یه وقت بیکار نشی حوصله ات سر بره مادر!!! رخت چرکاتم که تموم میشه هی انگشت می کنی تو حلقم. امروز صبح سر صبحونه حالت تهول داشتم. به بابات گفتم. بابایی هم شروع کرد به نصیحت تو که: نینی گلم، امروز بچه خوبی باش و مامانی رو اذیت نکن، عوضش فردا میتونی تلافیشو سرش دربیاری!!! (توروخدا نیگاه نصیحت کردنشو!) خلاصه به هر مکافاتی بود صبحونه خوردم و بعدش میخواستم کن...
6 دی 1390

ایمیل بی صاحاب!

یکی از یاران شفیق روزی خاطره ای را از یکی از اقوام درجه یک خود برایم نقل می کرد که تا بای بسم اللهش را گفت بنده تا نون پایانش رفتم و گفتم اتفاقا" چند روز پیش این داستان برایم ایمیل شده بود! بیچاره دوستم ماتش برد بود و با چشمان گرد گفت اما این ماجرا ٢-٣ روز پیش برای فلان کس افتاده! گفتم دو حالت دارد، یا این دهکده جهانی آنقدر در زمینه های خاله زنک بازی پیشرفت نموده است که خبرهایی از این دست تا از دهان طرف در نیامده، به گوش همگان می رسد، یا فرد مزبور با شخصیت اصلی داستان همذات پنداری نموده است، مثل اینجانب که مدام خودم را با موجوداتی از قبیل جودی ابوت و آن شرلی و دیگر شخصیتهای پروانه ای از این دست، اشتباه می گیرم! خلاصه غرض از ذکر ای...
29 آذر 1390

خزعبلات!

سرم از حوصله در رفته! دلم میخواد ببندم این صفحه تکراری را و یک صفحه blank باز کنم و زل بزنم تویش....... نقاشی کنم تویش هر آنچه را ذهن ژولیده ام می تند...... خطوطی که از هزاران نقطه تشکیل شده، نقطه، نقطه، نقطه............. ... می نشینم جلوی تلویزیون بی هدف، و هی کانالهای همسایه را عوض می کنم به امید حرف تازه ای، نوای دلنشینی، نگاه متفاوتی.... زندگی ِمالامال از روزمرگی، هیچ رقمه به گروه خونمان نمی خورد آقا! مگر زور است؟ نمیدانم.... شاید روزی دلم را پس دادم جایش کمی امعا احشا گرفتم، دست کم بیرون رویم روبراه می گردد!  
28 آذر 1390

ماهو گرفتن!!! کمککککککککک!!!!!!!!!!!

سلام به جوجوی ناز خوتم!!!! خوبی؟ خب معلومه که خوبی!!! داری شیره جون منو عینهو زالو!!! (چقَدَم به عکست میاد!) میمکی و تفاله شو میدی من بخورم! چرا حالت بد باشه؟ هی انگشت میکنی تو حلقم و هرچی میخورم رو کوفتم می کنی! بعدشم میشینی توی شیکمم شیرجه میزنی و بهم ریز ریز می خندی!!!!! خلاصه بزار از فیلم جدیدی که سرم درآوردی برات بگم!!! دیروز ماه گرفتگی رخ داد و بازار خرافات داغ بود!!! ماجرا از اونجا شروع شد که یکی از دوستان اومد و خبر داد: "بچه ها امروز خسوف ميشه .از نظر علمي ميگن هيچ خطري براي ني ني ها نيست ولي قديمي ها ميگن خانمهاي باردار نبايد دست به هيچ جاي بدنشون بذارن وگرنه بدن ني ني لك ميشه!" این دوستمون در ادامه اضافه کرد:"آغاز گرفت...
21 آذر 1390

روز شکرگذاری

امروز یعنی چهارمین پنج شنبه ماه نوامبر رو این یانکی های بی دین و ایمونروز Thanksgiving Day یا روز شکرگذاری نامگذاری کردن. منم به سبک این بی دین و ایمونا! میخوام خدایا تورو به خاطر همه خوشبختی های کوچیک و بزرگی که بهم دادی و مخصوصا" این هدیه کوشولوی شگفت انگیز که تازه بهم عطا کردی از صمیم قلب شکر می کنم. خدایا همونطور که دادیش خودتم ازش مراقبت کن. خودم و اونو به تو میسپرم. ...
8 آذر 1390