پرنسس پرنیان

مامانی لوزت مفالک!

سلام به مامان خوب خودم. از اونجاهی که من از همین حالا حتی به عنفان یه کرم کوشولو موجودیت دالم و از تمام حقوق قانونی و طبیهی یه موجوت زنده برخولدارم، در مقام فلزند ارشد شوما بل خودم لازم میدونم که لوز مادلو بهت تفریک بگم. میخواستم جلو جلو (شما بهش میگین پیشاپیش!) به خاطر همه زحمتایی که میکشی تا من بزلگ بشم، ازت مرسی! به خاطل ٩ ماهی که قراره از توی شکمت دست بکنم تو حلقت و باعث حالت تهولت بشم، بهت لگد بزنم و سیخونک و غلغلکت بدم (به قول بچه محلا: خِتی مِتی!) و هی روی کمرت شیرجه بزنم و تو از درد کمر و سنگینی بقچه ای که بستم به شکمت کلافه بشی اما با تمام ایناصبولانه و با لبخند منتظر دیدنم بمونی، ازت موتوشکرم. (واای مامانی، واقها" چه تحمل...
3 خرداد 1390

نتیجه امتحان ارشد

سلام کوشولوی ناز خودم. چطور مطوری؟ باید بگم دیروز نتیجه آزمون ارشد اومد و مامانت مجاز شد. البته رتبه اش زیاد خوب نشده چون اصلا" درس نخونده بود. اما به هر حال برای کسی که نخونده بود مجاز شدنم خیلی بود. (وای اگه قبول بشم چی میشه!) تا خدا چی بخواد.... و اینو همش از لطف باباییت دارم که به زور سرنیزه منو فرستاد سر جلسه! مرسی بابایی خوب پرنیان....  ایشاا... یه روز بیاد نتیجه ارشد و دکترای تورو توی اینترنت ببینم و از رتبه تک رقمیت خوشحال بشم.... ...
2 خرداد 1390

یادت میاد اون وقتا...؟

پرنیان جونم شما یادت نمیاد عزیزم. منم داشت یواش یواش بعضیاشون یادم می رفت یه جایی اینارو دیدم، گفتم برات بزارم تا بعدا" اگه خودمم یادم رفت، خودت بخونی و تو خاطرات بچگی مامانی سهیم بشی. (شاید بعضیاش برات عجیب و غریب یا باور نکردنی باشه. اما مامی و هم سن و سالاش با هرکدوم از این خاطره ها دورانی داشتن!) به سلامتی بچه های قدیم که با ذغال واسه خودشون سیبیل میذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن نه بچه های الان که ابروهاشونو بر میدارن تا شبیه مادراشون بشن!!! 1. یادت میاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم! 2. یادت میاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد&he...
2 خرداد 1390

عكسهای لو رفت از پارتی جنجالی در شمال تهران

اين پارتي بمناسبت جشن تولد يكسالگی دختر يكی از برج سازان تهران برپا شده بود. تصاويری كه مشاهده می فرماييد از اين مراسم لهو لعب گرفته شده است. اكثر دختر و پسرهای حاضر در اين پارتی در زمان دستگیری در حالت زننده ای در كنار هم خوابيده بودند. قسمت جکوزی و استخر ساختمان پارتی حركات ناشايستي كه از دختران و پسران حاضر در پارتي مشاهده شد واکنش تعدادی از دختران و پسران پس از دیدن برادران خدمت گذار نیروی انتظامی عکس های لو رفته از اتاق خواب ها... ...
2 خرداد 1390

آی خونه خونه خونه!

پرنیان جونم، عزیزم بالاخره خونه دار شدیم! نمیدونی از اینکه بالاخره تونستیم خونه ای با همون شرایط دلخواهمون پیدا کنیم و بخریم چقدر خوشحالیم. (البته این خونه رو میخوایم بکوبیم و با دوستای بابایی یه سه طبقه بسازیم.) از حالا دارم نقشه میکشم براش.... واقعا" دست بابایی درد نکنه. خیلی زحمت کشید تا بالاخره تونست این خونه رو پیدا کنه و من خیلی قدرشو میدونم. عزیزم خونه ات مبارک! ...
28 ارديبهشت 1390

کنکور و نمایشگاه کتاب

سلام گلم، قند عسلم.  بالاخره بعد از چند روز فرصتی دست داد تابیام و واست آپ کنم. هفته گذشته همونطور که تقریبا" همه جامعه بشریت در جریان بودن، مامی جونت امتحان ارشد داد. شب قبلش که ازم می پرسیدن چقدر خوندی؟ استرس نداری؟ من میگفتم: ٤ صفحه ام مونده، اگه اونارم بخونم دیگه استرس ندارم!! (حالا از ١٢-١٣ تا منبعی که برای امتحان میومد من فقط نصف یه کتابشو خونده بودم!)  وقتی از سر جلسه برگشتم، مامان بزرگ آریو ازم پرسید : امتحان چطور بود؟ گفتم: نامردا! ٩٨ درصد سوالا رو از همون ٤ صفحه ای که نخونده بودم طرح کرده بودن!! ولی جدا" زبانش خیلی راحت بود و بقیه درساشم اگه میخوندم قبولی رو شاخم بود، حالا ببینیم چیطو میشه!! روز قبل از ا...
27 ارديبهشت 1390

اولین لباسات!

بعد از خرید صبح پنج شنبه 22/2/90 ، بعد از ظهرش رفتیم جمهوری، پاساژ سیسمونی فروشی ها. (کنار پاساژ شانزه لیزه) خلاصه دلو زدم به دریا و چهار دست لباس هم واست خریدم. البته سعی کردم رنگایی بخرم که به هر دو جنس بخوره.(کرم، طوسی، سبز، نارنجی) (اومدیم و تو دلت خواست جاتو با داداشی عوض کنی!) اولین لباساتو از مارک «آشور» و «چیکو» خریدم که میگفتن مرغوبه. خدا کنه ازشون خوشت بیاد. راستش من تو امور نی نی اصلا" وارد نیستم و هیچی سرم نمیشه! حس قشنگی بود خریدن لباس و وسایلواسه کسی که هنوز ندیدیش. هنوز نمیدونی می تونی داشته باشیش یا نه؟ هنوز برات فقط یه «کلمه» است : «آریان» و چه کلمه شیرینیه! ...
26 ارديبهشت 1390

اولین خریدای گلم : کتاب!

آره، داشتم میگفتم.... از نمایشگاه واسه تو یه مجموعه کتاب قصه کوچیک «کوچولوی من»، دو تا کتاب قصه خارجی که چون تخیلی بود خودم خوشم اومد، یه کتاب پارچه ای واسه خوردن! و یه بسته فلش کارت «میوه ها و سبزیجات» گرفتم. یه پازل و یه بازی هوشم واسه پسرعمو ماهانت خریدیم. واسه خودمم یه کتاب«ریحانه بهشتی»خریدم تابخونمش ومهلوماتم زیاد بشه! ...
26 ارديبهشت 1390

تحول اداری!

سلام به نی نی خوشگل خودم. این چند روزه یه سری اتفاقا افتاده که چون مربوط به "خانواده" میشه، فکر کردم لازمه تو هم در جریان باشی!! (الان چه احساسی داری که به آدم حسابت کردم؟!) خلاصه چند روزیه که سمت مامانی و همینطور بابایی قراره توی اداره هامون تغییر کنه و همین مارو کمی دچار استرس کرده! پریشب من تا صبح خوابم نمیبرد و گلاب به روت هی پا میشدم دستشویی می رفتم (از استرس) دیشبم بابایی دقیقا" همین حالتو داشت!! خنده دار بود. تازشم، دیروز که خبر اومد وزارت خونه مامانی و بابایی دارن با هم ادغام میشن و امروزم شنیدیم وزیر بابا اینا شده وزیر مامان اینا و وزیر مامان اینا برکنار شده! خلاصه همه نگرانن که حالا اوضاع چطوری میشه و بهتر میشه یا بدتر؟ ب...
24 ارديبهشت 1390